ساسو (sasoo)

ساخت وبلاگ
بارون ریز ریز می بارید زن شال و کلاه کرد و روانه ی فروشگاه محله شد .حال دلش خوب نبود .توی محله جلوی در یه خونه پدری با کالسکه و بچه اش اون یکی با دوچرخه و دو زن ایستاده بودند گرم صحبت یکی دیگه شون از اونور کوچه با دو و خنده رفت سمتشون و بلند بلند گرم صحبت شدن ..من ، ظاهرا دیدم و دلم لبخند آشنایی زد اما اونورتر زن شدید دلتنگ شد یه قفل سنگین روی دلش فشار آورد سردش شد شبیه غروبهای پاییزی که تهران ولیعصر رو راه میرفت و غمگین بود غمگین از اینکه یک نفر از ۱۵ میلیون نفر همزبان و هموطن سراسر این پیاده روی و خیابون آشنا نیست .یکیشون صدا نمیزنه از اونور خیابون فهیمهههه سلاااام !!!زن شدید دلش خواست یه آشنا ببینه ولی جز باران و یه آدم با کت بلند سرمه ای که قدمهایش غمگینتر و سنگین تر از زن بودند و به ناکجا خیره بود. چیزی و کسی نبود! ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 23:09

با سر و بدن خیس از حموم نشسته بودم توی اتاق گوشی به دست که ببینم چهل دقیقه از موبایلم جدا شده بودم چه اتفاقاتی در جهان هستی افتاده و من بیخبر موندم. .بعد از چک کردن اینستا و خوندن دایرکتِ ( نون ) دیدم یه پیام توی واتساپ دارم از زن عمو زینت !متعجب بازش کردم پیام این بود : لزالببا !؟ باید فهیمه باشید تا بدونید در غربت یه( لزالببا )چقدررر معنی میده! سه چهاربار خوندمش : لزالببا چندتا جمله واسه خودم حدس زدم . یکیش این بود : من اومدم خونه تون الان اونجام پیش بابات‌ ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 26 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 0:24

یک داخلی :دارم واسه همسر یه طرحی از درخت سُرخدار )سِرخِ داررو روی پارچه گلدوزی میکنم که خیلی خوشش اومده بعد بهش میگم یه بچه هم نداشتم قدر هنرم رو بعد مرگم بدونه و با وسواس این کارهام رو نگهدارهدو داخلی :ساعت ده و نیم یک روز سرد دیماه و من دارم صبحونه میخورمتوی یه تیکه نون پیتا پخت اینجا رو که تستر گذاشتم و گرم گرمه کمی پنیر شور استانبولی رو که روش نونِخاه (بادیان رومی) و سیاه دانه ریختم میذارم و بعد میبرم توی دهنم. گرمای نون با بوی نونخاه و سیاه دانه قاطی میشه و بعد مامان و ننه کسری از ثانیه میان توی کله ام ...هرچی به بوی مامان و ننه بوی واقعی واقعیشون فکر‌میکنم بعد از ۱۶ سال دوری چیزی به خاطر نمیارم اما یهو با بوی نونخاه و سیاه دانه دوتاشون حاضر میشن بعد چشمم که میفته به ظرف پنیر که کاسه ی کوچک گلسرخی مامان هست دیگه اشکهام سرازیر میشه ...یادم میاد مامان ۱۶ سال پیش در ۲۱ دیماه چشمهاش رو برای همیشه بست و ناگهان ازش یه کالبد خالی که یه صدایی شبیه زوزه ی سرد بااااد بیرون می اومد جلو روی من موند کالبدی که مامان قشنگم فقط ۵۶ سال توش زندگی کرد و ما به احترام اون سالها مث گنج مخفیش کردیم .حالا اون کالبد از من دوره دورهنشونیش : زیر یه درخت چنار قشنگ با چشم انداز کوههای البرز با یه متن کوتاه از خودم که روی در خونه ی کالبدش نوشتم ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 29 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 0:24

نیمه شبه همسر امروز ماهیچه ی یک پاش شدید درد گرفته هی شدید و شدیدتر شد تا دیگه ایبوپروفن خورد چون نمیتونست بخوابه َحالا باصدای خروپف بلندی کنارم به خواب عمیقی رفته از وقتی بعد از رفتن مامان و مامان بزرگ دلم بارها و بارها واسه خروپف ننه تنگ شده و هزار بار گفتم کاش بودی و تا صبح خروپف میکردی و من کیف میکردم فقط از بودنت حالا دیگه از هیچ خروپفی گله و شکایت نمیکنم و عصبانیم نمیکنه و روی مخم نیست. بلکه یه لبخند قشنگ میزنم که: اره میدونم هستی ، زنده ای نفس میکشی و من دوستت دارم ...حالا خروپف همسر آرومتر شده و مدلش فرق کرده ..کاش صبح که پاشه دردش کمتر شده باشه ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 26 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 0:24